انسانهای نخستین از آغاز متوجه دگرگونی روز و شب بودند و تغییرات آن را حس میکردند.ولی از یکی از این دوحالت همیشه وحشت داشتند.آن هم شب هنگام بود که سرتاسر آسمان و محیط پیرامونشان را به تاریکی میکشاند و دیگر هیچ روشنایی نبود جز نور اندک ماه.ولی باوجود وحشتی که دراین مدت از شبانه روز به خاطرحیوانات و خطرات احتمالی به دلیل دید کم داشتند،به یک چیز امیدوار بودند : اینکه خورشید آسمان حتما دوباره باز خواهد گشت و دوباره به زمین روشنایی خواهد بخشید.آنها خورشید را در مدت روز ستایش میکردند و شب در انتظار دیدار دوباره او بودند.انسانهای نخستین از یک چیز مطمئن بودند و آن وفای خورشید بود.تاجایی که این خورشید در میان نیاکان ما به نماد وفاداری تبدیل گشت و به هنگام بستن پیمان دوستی،دایره ای را به نشان خورشید برروی دیوار میکشیدند و رفته رفته جسمی یا چیزی حلقوی را به یک دیگر میداند.در بسیاری از نقش نگاره های هخامنشی وساسانی نیز میبینیم که پادشاهی حلقه ای را به دست کسی میدهد و یا از دست شخصی میگیرد و این نماد پیمان میان آنها و یا سپردن فرمانروایی سرزمین به دست کسی دیگر بوده.در نگاره ی فَروَهَر که نماد ایرانزمین است،پیرمردی بالباس پارسی حلقه ای را به دست چپ دارد و دست دیگرش را به سوی آسمان گرفته.درواقع حلقه ی در دست این شخص به معنای این است که او با اهورا مزدا پیمان میبندد.به تدریج این حلقه تغییر شکل پیدا کرد و به شکل امروزی اش درآمد.یکی از اشیای مفرغین که از شوش به دست آمده و امروزه در موزه ی لوور پاریس نگهداری میشود،مجسمه ی بدون سر شهبانو ناپیراسو همسر اونتاش ناپیریشا پادشاه عیلامی میباشد.در دست چپ این مجسمه،درست در انگشت انگشتری دست چپش یک حلقه دیده میشود و همین تندیس میتواند گواه بر ایرانی بودن ریشه و خاستگاه حلقه ی ازدواج باشد. پاینده ایران
فقیه زاده