جدش میرزا لطفالله، از اهالی شیراز بود. این مرد اهل منبر بود، اما پدر بهزاد میرزا فضلالله در اصفهان به دنیا امد و در شیراز و اصفهان قلمدانسازی را یاد گرفت. ۲۲ سال از ازدواج پدر و مادرش گذشته بود که حسین به دنیاآمد. او شش هفت ساله بود که پدرش در گذشت . او ماند و مادرش و یک خواهر . چند ماهی به مدرسه (شرف مظفر)رفت . اما از آن جایی که مدرسه دور بود و او درس خوان نبود، مدرسه را رها کرد و شاگرد حجره قلمدانسازی شد . مادرش بعد از مرگ همسر اولش شوهر دیگری اختیار کرد و توجهی به حسین نداشت . روزگار او همین طور به سختی و مشقت میگذشت . گاهی نان خالی هم گیرش نمیامد و مجبور بود گرسنه بخوابد. اما عشق به طراحی و نقاشی او را زنده نگاه میداشت. خودش میگوید : (همیشه مدادوکاغذ توی جیبم بود). گاهی نصف شب، در نور مهتاب نقاشی میکرد.
کم کم کارش در حجره قلمدان سازی بالا گرفت . بهزاد ناگهان بیمار میشود . همه فکر میکنند که زنده نمیماند . کارو بارش رااز دست میدهد و ناچار به خانه مادرش میرود . زیرا در امدی نداشت.
فتوح السلطنه که هنر بهزاد را میشناخت، او را به خانه خود برده و(...)ادامه مطلب ...
موقع خرید یک انگشتر،گاهی اونو تو چندین انگشت امتحان میکنیم تا ببینیم هم اندازه ی کدوم انگشتمونه و یا رو کدوم یکی جلوه ی بیشتری داره.ولی معمولا اولین انگشتی که امتحان میکنیم انگشت دوم دستمونه که به انگشت انگشتری میشناسیمش.چون نسبتا خوش ترکیب تر از دیگر انگشتاست و انگشتر رو بیشتر رو دست نشون میده اما باز به سلیقه ی افراد بستگی داره.ولی درمورد حلقه ی ازدواج،یک انگشت مشخص برای اون درنظر گرفته شده و درجهان نماد تعهد و پایبندیه.تا جایی که وقتی میخوان بدونند شخصی ازدواج کرده یا نه پیش از هر چیز انگشت دوم دست چپش رو بررسی میکنند.
ولی چرا این انگشت؟...چرا دست چپ؟(...)
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...